۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست...

ببین چه دنیایی شده که فاصله دو تا پستت حتی اگه کمتر از یک ماه هم باشه، باز باید همون عنوان رو بزنی...
این سفر کرده هم با صد قافله دل رفت، یه روزی توی این وبلاگ میومدم و پشت سر از هم از فیلم و کتاب می نوشتم. حالا کارم اما شده بیام و از رفتن و رفتن و رفتن بنویسم.
بالاخره اون صبح سرد زمستونی اومد و تو هم بار و بندیلت رو جمع کردی و رفتی...می دونی از دیشب همش این جمله ات میومد تو ذهنم که دفعه پیش که با هم رفتیم بدرقه یکی دیگه از بچه ها، گفتی عجیبه که تو چیزی ننوشتی، من مطمئن بودم تو یه چیزی تو وبلاگت می نویسی.
حالا خیلی خوشحال نشو که یادم بود بیام و واسه رفتن تو بنویسم، چونکه بیشتر اومدم واسه دل خودم بنویسم بلکه آروم بگیره.
اگه اینجا رو نمی خوندی، اگه آدرس اینجا رو نداشتی، الان شاید واست خیلی می نوشتم ولی حالا بعید میدونم بشه.

۳ نظر: