قصه ارغوان و ارغوان ها، قصه پدر ها و مادر هایی که زندگی و آینده و بچه هاشون رو فدای آرمان و اعتقاد و اندیشه اشون کردند و می کنند، یه قصه تلخه که تازه نیست. که تکرار میشه و تکرار میشه.
هیچ وقت نفهمیدم درست یا غلطشو...هیچ وقت نتونستم بیام بیرون بایستم و قضاوت کنم ببینم این پدر مادرها حق دارند یا نه؟ می تونند با زندگی یه سری آدم های بی گناه اطرافشون به خاطر اعتقادشون بازی کنند یا نه؟
وقتی یه قربانی باشی با دلی پر هیچ وقت نمی تونی درست قضاوت کنی. من به این اعتقاد دارم که آدم ها حق دارند تا پای جونشون برای اعتقادشون بایستند، اما نه وقتی که پای حتی فقط یک نفر دیگه هم وسط باشه. ما خواسته یا نا خواسته با درگیر کردن خودمون توی زندگی، ممکنه خیلی ها رو درگیر کنیم. اما کار سیاسی، قعالیت سیاسی به اعتقاد من یک انتخابه. انتخاب بین زندگی و مرگ. انتخاب بین داشتن همسر و فرزند یا تشکیلات حزبی...
به رنگ ارغوان من رو برد وسط بحث های داغ و بی نتیجه ای که نشد آخرش بفهمم خانواده مهم تره یا جامعه؟
وقتی پدر ارغوان از قول همسرش میگه که هیچ چیز به اندازه بچه اش براش ارزش نداشته، یعنی حاتمی کیا خیلی ظریف و قشنگ به این نکته اشاره می کنه که دست آخر این همه بکش بکش و درگیری باز هم یک پدر ومادر فعال سیاسی به این نتیجه رسیدن که ارزش بچه شون وپیش اون بودن و حتی یک دقیقه در آغوش کشیدنش از همه چیز بیشتر بوده ولی این منو راضی نمی کنه.
پس تکلیف جامعه مون چی میشه؟ پس تکلیف سیاستمون چی میشه؟ پس تکلیف انسان بودن و مسئولیت انسان بودنمون چی میشه؟
به رنگ ارغوان برای حال این روزهای پر از خستگی من اصلا خوب نبود. داستان ارغوان،شفق، شهاب 8، محسن و ... هر کدوم می تونه روزها و هفته ها ذهن منو به خودش مشغول کنه. و این روزها به اندازه کافی درگیر هستم.