۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

گاهی فقط ایست!!!


روزهای اولی که اومده بودیم اینجا از یه چیزی خیلی خوشم میومد، اون هم این بود که اینجا روابط زن و شوهری شکلش با ایران خیلی فرق میکرد. نه واسه اینکه اینجا امریکاست و اونجا ایران. نه! من شخصا فکر می کنم دلیل اصلیش تنها بودن آدم هاست. اینکه اینجا که می رسی یک دفعه یه نگاه به دور و برت میندازی و میبینی هیچ کس رو نداری جز همسرت. اون هم همین طور.
همه زمانهایی رو که تو ایران باید تلف می کردی واسه دیدن خاله و دایی و عمو اینجا مال خودتون دو تا میشه، همه اون وقت هایی رو که باید توی ترافیک و خیابون ها میگذروندی اینجا واست به قول اینها سیو میشه. خوشم میومد از اینکه حتی اگه می خوای بری ورزش، اگه می خوای بری استخر و بدنسازی و هر کوفت دیگه ای باز مجبور نیستی تنها بری یا بگردی یه دوست پیدا کنی. می تونین با هم برین و حال کنین.
خلاصه هیچ جایی نبود ونیست که بخواین با هم برین و نتونین و این خوب بالطبع باعث میشه آدم ها بیست و چهار ساعت با هم باشند. و خب به نظرم منطقیه که وقتی تازه از یه محیطی اومدی که زن و شوهر توش صبح تا شب میرن سر کار و شب بر می گردند خسته و کوفته و بعد یه آخر هفته رو هم باید خونه مامان اینو مامان اون باشی، جذابیت زیادی داره.
اما به جرات باید اعتراف کنم که جذابیتش واسه من حداقل خیلی زود از بین رفت. الان دیگه به چشم یک معضل بهش نگاه می کنم. درست یا غلط من همیشه نظرم این بوده که اصولا وقتی آدم ها خیلی زیاد به هم نزدیک میشن و همه زندگیشون با هم میشه، خیلی خطرناکه. بهتر اینه که بتونی گاهی وقتها بیای کنار، فاصله بگیری، خلوت کنی، بشینی فکر کنی...اینجوری به نظر من میشه سیستم خاله بازی که صبح تا شب این تو بغل اونه و اون تو بغل این و هی قربون صدقه هم میرن و همه چیز هم گل و بلبله. شایدم هست نمی دونم. خیلی ها هم میگن خب زندگی همینه دیگه، باید حتما تو سر وکله هم بزنین؟
من فکر نمی کنم زندگی این باشه، نمی گم تو سر و کله هم بزنین، ولی من ترجیح میدم بذاریم آدم ها گاهی با خودشون خلوت کنن، گاهی تنها باشن، من میگم اگه اینجوری نگاه کنیم که هر آدمی قبل ازاینکه همسر تو باشه واسه خودش یه آدمه، با نیازهایی که گاهی فقط خاصه اونه، با یه سری علایقی که الزاما نباید با همسرش یکی باشه، خیلی بهتره.
این وابستگی بیش از حد رو نمی پسندم، می خوای بری کنسرت فلانی چون همسرت بدش میاد نمی ری، اون می خواد بره فوتبال چون تو تنها می مونی نباید بره، می خوای بری خونه فلانی مهمونی، چون همسرت درس داره نمی تونی بری. بابا اصلا میخوای بری چهار تا دونه گوجه فرنگی بخری، باید همسر جانت بیاد، دست در دست هم برین فروشگاه، که چی؟ اومدیم گوجه بخریم.
از همه بدتر بابا به خدا هم ما زن ها و هم مردها باید یه وقتهایی بریم توی جمع هایی که مختلط نیست که فقط زنونه است یا فقط مردونه است.
الان دیگه فکر می کنم این مسئله که خیلی از ادم های اینجا خواسته یا ناخواسته بهش عادت کردن و دیگه به یه فرهنگ تبدیل شده، اصلا مثبت نیست. خوشبختانه ما به خودمون اومدیم و بعد از چهار پنج ماه از این شکل رابطه خسته شدیم و حالا یک وقتهایی رو مسلما با هم دیگه میگذرونیم و اگر تفریح مشترکی هست با هم هستیم. ولی واسه خوشبختی و خوشحالی خودمون وابسته به هم نیستیم. یاد گرفتیم که هر کس باید بتونه خودش خودشو شاد کنه که اصلا اگه نتونه به نظرم نه هیچ کس می تونه شادش کنه و نه می تونه کسی رو شاد کنه.

۲ نظر:

  1. ما به عنوان یک دختر مجرد در این خصوص نظر نمی دهیم! اصلا دختر مجرد را چه به این حرفها!

    پاسخحذف
  2. تبریک.
    بابت این تفاهم زیبا

    پاسخحذف