۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

پاپ کورن


می دونی چقدر هیجان انگیزه وقتی بری سینما، تنها گزینه باقی مونده هری پاتر باشه، اونم دوساعت و نیم. بعد اونوقت فیلم که شروع شه دست کنی تو جیب کاپشنت که گرم بشی و بخوابی، ناگهان دستت بخوره به ام پی تری پلیری که کلی دهن خودتو صاف کردی، بخرم نخرم کردی. هی با خودت فکر کردی آخه من استفاده نمی کنم ازش. بعد یاد هواپیما و پرواز افتادی و مطمئن شدی که باید بخری.
بعد از اون هیجان انگیز تر اینه که یادت بیفته همین چند روز پیش چند تا از این کتاب های صوتی ریختی روش که داشته باشی بالاخره چقدر مگه آدم می خواد آهنگ گوش کنه.
اولش فکر کردم آخه پله پله تا ملاقات خدا هم شد چیز که تو الان اینجا وسط هری پاتر بشینی گوش بدی؟ بی خیالش شدم. یه کم اخوان گوش دادم. یه کم فولدر ها رو بالا و پایین کردم. لامصب نمیگذشت که. بعد کلی به خودم فحش دادم که خب نمی شد یه کتاب داستانی، رمانی چیزی هم میریختی این تو؟ یه مشت کتاب خفن، هر چی بالا و پایین کردم، رسیدم به بازگشت به خویشتن شریعتی و نمی دونم عقل سرخ سهروردی و...خلاصه هی بدتر شد که بهتر نشد.
چاره ای نبود باز بین اینها همون پله پله تا ملاقات خدا بهتر بود. یک مقدارشو گوش دادمو بقیه اش رو هم جای شما خالی خوابیدم.
کلا این دومین بار که بنده اینجا رفتم سینما و خوابیدم، دفعه قبل که فیلم inception بود که در حد فحش بود این خوابیدن من.
اما در کل من که از سینما های اینجا دل خوشی ندارم و چندان علاقه ای هم ندارم. ولی یه چیزی رو خیلی دوست دارم. اون هم اینکه بری سینما، اونم یه فیلم که خیلی خلوت باشه، یه بسته از این پاکت های بزرگ پاپ کورن داغ بگیری، بشینی تو سینما، پاهاتم دراز کنی روی صندلی جلویی، پاکتم بذاری رو پاهات و یکی یکی پاپ کورن ها رو در آری بندازی تو دهنت و خیر سرت فیلم هم ببینی. البته این بخش آخرش زیاد مهم نیست.
یعنی من یه روز به برگشتنمون باشه میرم سینما و این کارو می کنم. مگه آدم تو زندگیش چند تا آرزوی اینجوری داره که تو چند قدمیش باشه و فقط لازم باشه همت کنه تا بهش برسه.
عاشق این آدم هایی هستم که میرن اینجوی تو سینما میشینن. احساس می کنم شخصیتشون رو دوست دارم. اولا که ادم های خوشحال وباحالی هستن که دارن عشق می کنن و میگن گور بابای دنیا و آدم هاش. و بعد هم اصولا آدم های عشق فیلم هستند و معمولا هم تنها میان. و خب این خصوصیت رو هم خیلی دوست دارم که با یه چیزی تو دنیا اینقدر حال می کنن که پا میشن تنها میان و حالشو میبرن و وقت میذارن واسه اون چیزی که دوست دارن.
البته این عکس دقیقا اون چیزی که من می خوام نیست. من دوست دارم بیشتر به پاپ کورن اهمیت بده تا به فیلم. و اون قرار دادن پاها روی صندلی جلو هم خب خیلی مهمه که متاسفانه پیدا نکردم.

۶ نظر:

  1. ۱- اضافه کن به پاپ کورن، اون کره ای که می ریزی روش و چرب و چیلی می شه، من عاشق اون پاپ کورن های چرب و چیلیم ...
    ۲- حالا هی تو خوش بگذرون دل منو بسوزون
    ۳- آخه هری پاتر هم شد فیلم!!!!! من هم تنها فیلمی که واقعا حوصله ام سر رفت همین بود البته قسمت قبلش. واقعا آدمایی که اینا رو دوست دارن رو درک نمی کنم، ولی خوب بهشون احترام می ذارم!

    پاسخحذف
  2. ایشالا عکس بعدی خودت هستی تو سینما با اون وضعیتی که دوست داری

    پاسخحذف
  3. هیوا خانم، اولا اینکه نمی دانم چرا کامنت گذاشتن برای شما انقدر کار سختی است. یعنی خیلی وقتها می خواهم و موفق نمی شوم. ولی همیشه می خوانم شما را.
    دومش این که مادر! در بلاد کفر، آدم را مجبور می کنند برود سینما؟ که آن وقت بگیرد آنجا بخوابد یا به عشق پاپ کورن برود؟! اگر این طور است که قربان همین ازادی در کشور خودمان که اصولا بدشان هم نمی آید سینماها تعطیل بشود!
    من هم می شود که تنهایی بروم سینما!

    پاسخحذف
  4. درود
    باتشکر از شما دوست عزیز برای نقد داستانم در انجمن چوک.بی شک نظر شما گرامی در پیشبرد کار راهگشای من خواهد بود.
    ارادتمند ستاره کلهر[گل]

    پاسخحذف
  5. هیوا جان. سوالی که کرده ای بحث مفصلی را می طلبد. اگر مایل باشی شاید بتوانیم گاهی در یاهو گپی بزنیم. یادم هست یکبار آی دی یاهویت را به من داده بودی. آن روزگار بنا به دلایلی اد نکردم شما ررا. افتخار بدهید در خدمتم. راستی در این خانه شما کامنت خصوصی نمی شود گذاشت؟!
    و ای دی من: untilspring@yahoo.com

    پاسخحذف
  6. هیواجان, من هم همین کارهایی را که می گویی خیلی دوست دارم و البته انجامش می دهم. یک بار وسط یک فیلم ترسناک رفتم سینما و در حالی که ذرت بو داده و یک هات داگ و یک لیوان بزرگ کوکا دستم بود در تاریکی سلانه سلانه وارد سینما شدم. خیلی شلوغ بود و بالاخره یک صندلی پیدا کردم و نشستم. سرما هم خورده بودم و هی عطسه می کردم. از شانس بدم دقیقا یک جای فیلم رسیده بودم که خیلی ترسناک بود و سکوت محض همه جا برقرار بود و همه نفس ها را در سینه حبس کرده بودند. من هم سعی می کردم که ساندویچم را از لای کاغذ بدون صدا در بیاورم ولی هم آن صدا می داد و هم یخهای داخل لیوان. بعد یکهو یک منظره ترسناک و وحشیانه را نشان داد و همه جیغ می کشیدند من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم خدا را شکر که شلوغ شد و با لذت ساندویچم را گاز زدم و انگار نه انگار که یک دراکولا دارد یک آدمی را گاز می گیرد و همه جیغ می کشند! خلاصه بعد از آن روز به این نتیجه رسیدم که فیلم ترسناک جای زیاد مناسبی برای غذا و ذرت بوداده خوردن نیست!

    پاسخحذف